گاه نوشته های من

گاه نوشته های من

در جستجوی آرامش
گاه نوشته های من

گاه نوشته های من

در جستجوی آرامش

امشب افطار مهمون قراره بیاد تازه زنگ زدن...

مادرخانومی هم که نیست ..

حال ندارم غذا درست کنم اونم چندین مدل 

مادر و دیگر هیچ ...

مامانم رفته خرید صندوق عقب ماشین  رو پر از خرید کرده برگشته...

میرم ببینم چی خریده برام یه دمپایی انداخت بغلم گفت تک مونده بود ارزون حساب کرد خریدم برات:| میگم این خریدا چیه پس؟؟؟

میگه برا بقیس..

من هیچ ...

فقط نگاه:|

خانوم کوچولو


دیشب آقای برادر میخواست بره مسجد و خواهرم خانوم کوچولو گریه میکرد که میخواد بره مسجد

آقای برادر: خب خانوم کوچولو قسمت آقایون  که نمیری  ببرمت قسمت خوهران؟؟

خانوم کوچولو:نههههه 

من قسمت خانوما میخوام برم نه خواهران:)

بارون

یه بارون خوشگلی اومده بود ی ساعت پیش ‌.منم ریلکس لباس پوشیدم رفتم تو کوچه ..

یک ساعت راه رفتم گریه کردم ...

الانم از سردرد چشم م درد میکنه...

خدایا قبل بارش بارون منو سربه نیست کن...

من ۹ ماهه قراره با یکی از دوستام برم بیرون ولی نمیدونم چرا نمیشه ..

بیچاره هربار ک پیام میده میگه تاریخ مشخص کن بریم بیرون..

ولی انگاری من حوصله ندارم

هر چند ک رفتن مون برای انجام کارهای منه