گاه نوشته های من

گاه نوشته های من

در جستجوی آرامش
گاه نوشته های من

گاه نوشته های من

در جستجوی آرامش

نظر خواهی

این روزهای تابستونی هم به سرعت داره میگذره:))

و چقدر هم که سرم شلوغه

خانوم کوچولو داره میره کلاس اول و بردمش درمانگاه و واکسن زد .از لحظه ای که واکسن زده تا الان تب دار و بی حاله:(((

سه روز دیگه هم باید بریم سنجش بینایی و شنوایی و اینا ...

این چند روز که بی حاله دلم برای شیطونی هاش  و سوالاتش تنگ شده ..خداروشکر امروز خیلی بهتر شده و داره کم کم برمیگرده به روال سابق..

برای عید قربان قراره کل فامیل پدری تو خونه باغ مون که ساختش در حال اتمامه جمع بشن و بابام گوسفند بکشه برای رفع بلا و بین فامیل پخش بشه  و بقیش ناهار اونروز همگی بشه...

به عکاس شدن فکر میکنم ....خیلی زیاد ...

آیا شماها جای من بودین به شغل پدری فکر میکردین؟

اگه بخوام عکاس شم به خاطر عکاس بودن بابام از خیلی ها میوفتم جلوتر چون هزینه ی کلاس و دوربین و اینا که ندارم و تازه بابام عکاس شناخته شده ای هس تو شهر و خب یک واحد تجاری مسکونی داره که جون میده برای آتلیه شدن ...

به آتلیه ی کودک فکر میکنم راستش...

نظر شماها چیه؟؟

غمگین نوشت

چقد ننوشتم....

راستش خوب نیستم و برای همین ننوشتم .اتفاق های عجیبی افتاده ...از توهین کردن به مادر خانومی مهربونم توسط دختر خالم و جانب داری کردنم از مادر خانومی که به شدت توهین شدم و شدیم و هنوزم چشام خیسه بابت این توهین هایی که به اعتراف خودشون از خوب بودن و نزدیکی من و مادر خانومیه...

و حالا این چند روز هی کلاس دارم و هی پشت هم  سرم شلوغه ..

نگران مادر خانومی هم هستم که الان به شدت غمگینه و حجب و حیاش اجازه نمیده به خواهرزاده اش حرفی بزنه...

پست غمگینی هست و منو ببخشید..

بابا م هم که دید با چشم گریون از مهمونی که مثلا برای تموم شدن کنکورم بوده اومدم بیرون اجازه حرف زدن دیگ به خانواده ی خالم نداده .

همه ی خانواده زنگ زدن برای عذرخواهی ولی هیچی طعم اون توهین رو نمیشوره 

آدم کینه ای نیستم و دخترخاله جان رو هم میبخشم ولی دیگ باهاش هم صحبت نمیشم به خاطر چشمای ناراحت مادر خانومی ...

منو ببخشید که غمگین نوشتم ....

دورهمی

سلااام همگی :)))

من این روزا هی مهمون دارم و دوستام میان خونمون و درگیر مهمون هام میشم :))

از دورهمی بگم ک فوق العادددددده...

یعنی اون همه هماهنگی و اینا واقعا ارزشش رو داشت :)

قرارمون ساعت ۶  تو کافه بود ...

من ۶ رسیدم کافه راستش همش فکر میکردم هیچکس نمیاد ...

ولی همه اومدن ...البته از ۳۰ نفر ۱۰ نفر به خاطر مسافرت نتونستن بیان ...

از بچه ها بگم که با اون همه تفاوت سلیقه و کل کل ها چقدر دلتنگ هم بودن و همراه :)

گوشی ها بعد گرفتن عکس یادگاری کنار گذاشته شد و فقط گفتیم و خندیدم 

گارسون طفلی هی میومد و با خجالت میگفت آروم تر ولی بعد رفتنش باز همون هیجان ...

یعنی مطمئنم الان هم با نوشتن این ها چشمام برق میزنن:))

انقدر هممون رو همدل ندیده بودم طوری همو بغل میکردیم که انگار سالهاست همو ندیدم :)))

دلخوری کوچیک م از بعضی ها کاملا فراموشم شد و سریعا برنامه ریزی یک دورهمی دیگ رو تو ذهنم دارم می چینم...

سفارش هامون ۲۹۶ هزارتومن شد و کلی باعث شوخی شد :))

بعدش پیاده مسیر کوتاهی رو تا پارک رفتیم ...چند گروه شدیم بعضی ها رفتن خرید بعضی ها شهر بازی و بعضی ها پارک و چند نفر هم رفتن خونشون ...

تا ساعت ۹ پارک نشستیم و باهم گفتیم و خندیدیم و غیبت کردیم....

از کافه حتی بیشتر خوش گذشت ...

فقط تو مسیر بچه ها میگفتن زیادیم و خجالت می کشیدن  من هی میگفتم بیخیال تازه کلی ملت باید خوشحال هم باشن این همه دختر خوشگل میبینن :))

و در آخر خیلیییییییی خوب بود و من هر بار با دیدن عکس های دورهمی چشمام برق میزنن :)))

+۳ بار نوشتم و هر بار دستم خورد و همه چی پاک شد :)))

++خیلی همتون رو دوست دارم و با تک تک کلمات تون عشق میکنم از همگی ممنون:)))

وای وبلاگ عزیزم :)))

دلم براش تنگ شده :))))

ساعت ۶ قراره دور همی ۳۰ نفره بچه ها تشکیل میشه :))

میترسم نیان پولش رو صاحب کافه از من بگیره:(

خانوم کوچولو هم بغض کرده که همراه خودم ببرمش:(

ولی میدونم کلا رو مخم خواهد رفت :(((

قراره بریم ارتفاعات دماوند یک روزه :)))

من هنوز گواهینامه نگرفتم :((

قاطی نوشت

من نمیدونم چرا نوشتنم نمیومد :)))

رژیم و ورزش خیلی سخته همیشه  گشنمه :(((

از یک ساعت ورزش شروع کردم و همین طور کم کم اضافه اش کردم 

تمرین رانندگی هم هر روز میرم  .به پیشنهاد بابام مربی مرد انتخاب کردم برای یادآوری.فکر میکردم بگه ۵ جلسه کم کمش باید اضافه برم اما گف یک جلسه فقط قبل امتحان کافیه -_-

کار خونه و غذا درست کردن و ظرف شستن خیلی سختههههههه:((

به خصوص تو خونه ی ما ک همیشه مهمون میاد و میره :((

از اول تابستون به خاطر رژیم نه بستنی میخورم نه شربت خیلی سخته :(

کلاس نمد دوزی ثبت  نام کردم و خیلی ذوق دارم براش .

تابستون خیلی قشنگیه و سعی میکنم ازش به اندازه کافی لذت ببرم :))

تازه دریا :)))) وای الان خیلی خوشرنگه:))

پیشنهاد های شما را جهت کاهش وزن با جان و دل پذیرا می باشم