این چندروز خونه نشینی واقعا سخت و طاقت فرسا گذشته ..
وروزهای پراز درد ...
روزهای خوبیه برای خوندن کتاب های نخونده و تماشا کردن سریال و سینمایی ها.
این روزها به خیلی چیزها فکر میکنم و بیشتر به زندگی و زنده بودن.
به زندگی تو جامعه ای که انقدر تاریکه که هر چی مثبت نگاه کردن بهش بازم چیزی رو تغییر نمیده .
+سرگذشت ندیمه یکی از سریال هایی بود که به شدت تحت تاثیر قرارم داد البته من فصل های قبلش رو دیده بودم .
نمیدونم چی شد که ننوشتم و چی شد که خواستم امشب بنویسم
دلم برای تک تک روزهای قشنگ اینجا تنگ شده ^_^
امشب یک تصمیم مهم گرفتم کلی فکر کردم کلی با خودم کل کل کردم تا این تصمیم رو گرفتم
برخلاف عادت همیشگی ام قلبم رو فراموش کردم و با عقلم تصمیم گرفتم
و حس میکنم خیلی خیلی بزرگ شدم تا بتونم قلبم رو کاملا بیخیال شم..
خداکنه بعدها ازاین که با عقلم تصمیم گرفتم پشیمون نشم..
با خانوم کوچولو اسامی پایتخت ها رو مرور میکردیم یادم اومد پایتخت ایران و نپرسیدم ازش .بهش گفتم پایتخت ایران چیه؟
گفت:علی آباد:/
بچه فکر کرده علی آباد سریال پایتخت،پایتخت ایرانه: دی
و تمام....
فشار زیاد روزانه ۳ امتحان تموم شد ...
و موفق شدم:))))
البته که آزمون عملی رو فقط قبول شدم و جواب آزمون کتبی رو نمیدونم ....
خانم کوچولو کلی خوشحاله برگشتم خونه و از کنارم جم نمیخوره
بعد از ۶ روز اومدم خونه.. و خوشحالم