اومدم روستا خونه ی دایی جان .تاسوعا و عاشورای خوبی بود .روز عاشورا روستامون دسته میاد و کلی شلوغه و خب تموم فامیل ها رو تو این دو روز میبینیم.و خب چقدر بچه ها زود بزرگ میشن ..
دایی م یه خونه باغ بزرگ داره پره مرغ و خروس و جوجه و گوسفند حتی :))
خلاصه که دهاتی بودن هم خوبه ها:))) من که کللللی بهم خوش گذشت این چند روز
تازه زندایی جان بهم بافتنی یاد داده ولی همش تو یه زیر یه روش میمونم:/
نمیدونم میدونین تِلِر چیه یا نه ولی باهاش تا وسطای روستا رفتیم خیلییی باحاله:)))
خلاصه که تو دهات خیلی خوش میگذشت ولی حیف که به خاطر دانشگاه مجبور شدم برگردم:(
روزتون قشنگ
خب روانشناسی بابل قبول شدم .
بازم شکر ....
مسابقه رفاقت مهر هلال هم عالی بود :)))
+ از صبح مادر خانومی تموم خونه رو بهم ریخته و گردگیری قبل مدرسه رو شروع کرده و هر چی توضیح میدم که هلال باید برم گوش نمیده و من از صبح دارم میشورم و میسابم ولی تموم نمیشه :(((
++ شنبه باید برم برای کارهای ثبت نام دانشگاه
+++دانشگاه قبولی ام تو جاده دریا س:)))))) ولی تاکسی نمیخوره:((((
++++موهام رو کوتاه کردم و حس میکنم سرم خیلی سبک تر شده :)
+++++باقی بماند :)))
یک چیز قشنگی که واقعا لبخند به لبهام آورده تو این چند روزه کمک مردم مهربونمون برای آب بچه های سیستان و بلوچستانه:)))
روشن خانومی قراره بره یه مسابقه ی استانی که بین نجاتگران ۱۹ شهر استان مازندران برگزار میشه و حسابی خوشحالم براش:))
هرچند که ساعت ۶ عصر وقت دکتر دارم و نگرانم ک سر وقت نرسم ..
+چقدر لبخند های مادر خانومی و آقای پدر وقتی که منو تو فرم هلال احمر میبینن میچسبه بهم:)))
++خانوم کوچولو برای اول مهر روزشماری میکنه و کلی خوشحاله برای کلاس اولی بودنش:)))))))
+++ کاموا خریدم تا بافتنی یاد بگیرم ..چقدر دنیای بافتنی ها جذابن:)))))
از بعد مشهد تا حالا دو بار دیگ درخواست مشهد داشتم:))))
یکی اواخر شهریور با هلال .یکی ابان ماه با دوستهام:)))
ک خب هیچ کدومشون رو مطمئن نیستم ک برم:))))
از خودم بگم ک همش بیرونم یا مشغول مهمان ها....
خلاصه ک تابستون پرجنب و جوش منم داره کم کم به آخرش میرسه و همچنان دلم میخواد ادامه داشته باشه ...
کتاب میخونم و آهنگ گوش میدم و پیاده روی میرم و خوش میگذرونم..
هرچند نمیدونم چرا جدیدا با مادر خانومی و آقای پدر نمیسازم:((((
و دلم میخواد حداقل دوماه ازشون دور باشم ...
برای یک دوره ی آموزشی باید برم انزلی که هنوز تصمیمی نگرفتم در موردش ...
و خب کلاسهای عکاسی هم پیش ثبت نام کردم ...
وضعیت دانشگاه م مشخص بشه میرم سراغ کلاسهای مورد علاقم ....
چندین تا از بنا های خوب برای کار رفتن عراق و میگن که درآمد شون خیلی بهتر شده ....و فکر میکنم به این موضوع که واقعا چه کنیم ....
عرب ها که کلی خونه گرفتن اینجا و واقعا متاسفم بابت این اوضاع که تو ساحل کلی عرب میبینم ...
اوضاع اقتصادی داغونه ..بیچاره مردم ..
دیروز از سفر مشهد برگشتیم و تا شب مشغول جابجا کردن وسایل بودم ...
سفر پنج نفره با یک ماشین سواری واقعا سخت و مزخرفه . مشهد بودیم که از هلال زنگ زدن و گفتن اسمم رو برای سفر مشهد نوشتند. از حرم بگم ک فوق العاده خوب بود ولی به شدت شلوغ ..عرب هایی که به خاطر بی ارزش شدن پول ایران کلی برو بیا داشتند .بیشتر ها هم مو میکاشتن و دماغ عمل میکردن و ...
هتل ۲۴ اتاق ما فقط ۲ اتاق ایرانی ها بودن و امان از بی فرهنگی بعضی از عرب ها که ۳ صبح با لگد در میزدند و خلاصه که سخت گذشت ...
از خوبی ها بگم ک سفری بود با خنکی عطر امام :)))
خرید هم زیاد کردیم به واسطه دوست مشهدی م ک تموم پاساژ هایی ک خودشون خرید میکنند و به ما نشون داد.
و اولین دیدار مجازی م یه دیدار ۲۷ دقیقه ای بود در صحن طبرسی :)
برای تک تک شما دعا کردم
برای تیلو جانم و خونوادش.بهامین عزیزم .شایان .آقا رضا .آقای اسماعیلی .مرد پاییزی.مگی .تراویس .پری خوشگلم.باران خانومی .هولدن و حریر و چارلی و تموم دوستام ک اسم هاشون رو ننوشتم ..
کلی دلم برای خونه دنجم تنگ شده بود :)
+تو حرم امام رضا دو نفر از یادم نمیرفتند یکی تیلو و خواهرش و دیگری بهامین و فکر امتحانش ایشالا که موفق باشن هردو:)
دلم پیش شالهای ترکمنی موند ک آخرش نشد بخرم:)))))
++راستی تو دستشویی حرم دو سه تا خانم داشتن حدس میزدن اهل لبنان باشم و داشتن در مورد راز موهای خوشگل لبنانی ها بحث میکردن منم تا لحظه آخر تو خماری گذاشتمشون و آخرش گفتم شمالی ام:)))
+++ تو حرم برای یه خانم پیر آب آوردم و انقدر قربون صدقه ام رفت ک دلم میخواست بیارمش با خودمون خونه :) چقدر بعضی خانم ها مهربونن:)))