اومدم روستا خونه ی دایی جان .تاسوعا و عاشورای خوبی بود .روز عاشورا روستامون دسته میاد و کلی شلوغه و خب تموم فامیل ها رو تو این دو روز میبینیم.و خب چقدر بچه ها زود بزرگ میشن ..
دایی م یه خونه باغ بزرگ داره پره مرغ و خروس و جوجه و گوسفند حتی :))
خلاصه که دهاتی بودن هم خوبه ها:))) من که کللللی بهم خوش گذشت این چند روز
تازه زندایی جان بهم بافتنی یاد داده ولی همش تو یه زیر یه روش میمونم:/
نمیدونم میدونین تِلِر چیه یا نه ولی باهاش تا وسطای روستا رفتیم خیلییی باحاله:)))
خلاصه که تو دهات خیلی خوش میگذشت ولی حیف که به خاطر دانشگاه مجبور شدم برگردم:(
روزتون قشنگ
عزاداری هات قبول عزیزم:)
دیدار اقوام و بودن کنارشون اونم بعد از یه مدت دوری خیلی خوبه.
همچنین عزیزم منم
اره واقعا خیلی خوب و قشنگه:)