چقدر خوبه که بارون میاد...
روزهای طولانی و شلوغ پاییزی منم در حال گذره:)))
و حتما برنامه می گذارم برای لذت بردن از طبیعت پاییزی:)
به مناسبت روز جهانی کودک و خوندن پست بهامین جانم ..
پررنگ ترین خاطره های کودکی ام بازی های کودکی خونه ی عمو بزرگمه...
آخرین نوه ی خانواده بودم و با آخرین نوه ی دختر ۵ سال تفاوت سنی داشتم برای همین دخترها منو تو گروهشون راه نمیدادن ...
کل روزهای بچگی ام با بازی با پسرعمو ها گذشت ..
مسابقه فوتبال ،بالا رفتن از درخت ، پلیس بازی کتک کاری وشمشیر بازی و...
تموم بچگی ام با بازی های پسرونه گذشت و خیلی خیلی هم خوش گذشت ...
و یکی از پررنگ ترین خاطره های بچگی ام هم بازی با پسرهای کوچمونه که من مامانشون میشدم و کلی بازی میکردیم باهم ..
و تموم اون پسرها الان مردهای بزرگی شدن که هربار میبینمشون تو دلم کلی خوشحال میشم بابت یادآوری روزهای خوب بچگی:))))
+بچه های این دوره چه خاطراتی دارن از بچگی شون ؟
++سعی میکنم خانم کوچولو هم تموم این خاطرات رو تجربه کنه:))
++روزتون بخیر رفقا
دانشگاه شروع شده و خب نمیتونم هنوز برنامه ریزی کنم که به کارها برسم:)))
خیلی خیلی روزهای پاییزی و شلوغیه:)))
سیل اومده و هلال بسی شلوغه و منم نمیرسم هیچ کاری بکنم:(((
تو این روزهای پاییزی مراقب خودتون باشین رفقا
سلام
چقدر حس قشنگیه که داریم فوتبال میبینیم با چایی و تخمه :))
منم دارم شال گردن میبافم و خانوم کوچولو هم داره نقاشی هاش رو رنگ میکنه:))