گاه نوشته های من

در جستجوی آرامش

گاه نوشته های من

در جستجوی آرامش

پاییز

چقدر خوبه که بارون میاد...

روزهای طولانی و شلوغ پاییزی منم در حال گذره:)))

و حتما برنامه می گذارم برای لذت بردن از طبیعت پاییزی:)

خاطره بازی

به مناسبت روز جهانی کودک و خوندن پست بهامین جانم ..

پررنگ ترین خاطره های کودکی ام بازی های کودکی خونه ی عمو بزرگمه...

آخرین نوه ی خانواده بودم و با آخرین نوه ی دختر ۵ سال تفاوت سنی داشتم برای همین دخترها منو تو گروهشون راه نمیدادن ...

کل روزهای بچگی ام با بازی با پسرعمو ها گذشت ..

مسابقه فوتبال ،بالا رفتن از درخت ، پلیس بازی کتک کاری وشمشیر بازی و...

تموم بچگی ام با بازی های پسرونه گذشت و خیلی خیلی هم خوش گذشت ...

و یکی از پررنگ ترین خاطره های بچگی ام هم  بازی با پسرهای کوچمونه که من مامانشون میشدم و کلی بازی میکردیم باهم ..

و تموم اون پسرها الان مردهای بزرگی شدن که هربار میبینمشون  تو دلم کلی خوشحال میشم بابت یادآوری روزهای خوب بچگی:))))

+بچه های این دوره چه خاطراتی دارن از بچگی شون ؟

++سعی میکنم خانم  کوچولو هم تموم این خاطرات رو تجربه کنه:))

++روزتون بخیر رفقا

قاطی نوشت

دانشگاه شروع شده و خب نمیتونم هنوز برنامه ریزی کنم که به کارها برسم:)))

خیلی خیلی روزهای پاییزی و شلوغیه:)))

سیل اومده و هلال بسی شلوغه و منم نمیرسم هیچ کاری بکنم:(((


تو این روزهای پاییزی مراقب خودتون باشین رفقا

روزانه نوشت

سلام 

چقدر حس قشنگیه که داریم فوتبال میبینیم با چایی و تخمه :))

منم دارم شال گردن میبافم و خانوم کوچولو هم داره نقاشی هاش رو رنگ میکنه:))

زلزله اومده و قلبم هنوز تند تند میزنه ...

بالای سر خونواده میرم و صدای نفس هاش رو چک میکنم ..

چقدر وحشتناک و ترسناکه ..

و چقدر زندگی مون به یه تار مو بنده...

هنوز میترسم

و نفس کشیدن سخته 

..