و تمام....
فشار زیاد روزانه ۳ امتحان تموم شد ...
و موفق شدم:))))
البته که آزمون عملی رو فقط قبول شدم و جواب آزمون کتبی رو نمیدونم ....
خانم کوچولو کلی خوشحاله برگشتم خونه و از کنارم جم نمیخوره
بعد از ۶ روز اومدم خونه.. و خوشحالم
انگار دارم مثل قبل میشم..
امروز هوا فوق العاده بود ...
اولین امتحان پایان ترم دانشجویی ام رو دادم....
از روزهام بگم که خب با نبودن کنار اومدم ولی دلم تا ابد پیشش میمونه ...
روزه م به سمت عادی شدن پیش میره ...
دارم کارهام و میرسم تا به ماموریت ۲۰ ام برسم و خب واقعا سخته وسط امتحانها فشار رئیسم:(
ولی بازم شکر به خاطر خود خودش:)
من زخمهای بینظیری به تن دارم؛
اما،
تو مهربانترینشان بودی،
عمیقترینشان،
عزیزترینشان!
بعد از تو آدمها،
تنها خراشهای کوچکی بودند بر پوستم
هیچکدامشان به پای تو
به قلبم نرسیدند....
امسال متفاوت ترین یلدای زندگیم رو گذروندم و بعد از خوردن شام دراز کشیدم و فکر کردم و فکر ...
اولین یلدایی بود که تنهای تنها بودم و اتفاقا خوشحالم که تنها گذروندمش ...
دلم برای حرف زدن با آدم ها تنگ شده ..
حرف نمیزنم با کسی و این خیلی عجیبه ...
ولی این کلبه ی کوچولو شنونده ی خوبیه برای حرف ها...
اولین روز زمستون رو تو آلاچیق حیاط دانشگاه نشستم و به صدای بارون گوش میدم ...
از بیستم تا بیست و پنجم ماموریت دارم و کلی کار ریخته سرم ..
هفته ی بعد هم امتحانات پایان ترم دارم ولی شرایط خوبی برای خوندن ندارم..
دعام کنید
لطفا.