بعضی شبهاس که زجر کش میکننت ولی تموم نمیشه ...
امشب هم جز اون شبهاست....
دردو دل کردن با دوستام امشب مرهم نمیشه رو دلم...
کاش میشد بخوابم و چشمم رو که باز میکردم صبح شده...
کاش میشد ما آدم ها یه جایی میتونستیم مغز و قلب مون و در بیاریم و تا هر وقت ک دلمون خواست خاموش بیوفتیم رو تخت...
قصد خودکشی نه فقط خاموش شدن...
دلم خاموشی میخواد ....
*قسمتی از شعر هوشنگ ابتهاج
عزیزممم


فدا مدا





منم دلم یک هفته دووور از جوون تون،گم گوری میخاد
اصن کسی کاری ب کارم نداشته باشه و من باشم و کلییییی تنبلی هایی که دلم میخواد
اوف منم

دوراز جون چیه من واقعا گم و گوری میخوام و همه ی این ها که گفتی