دیشب برای شام آبگوشت درست کرده بودم و برای اولین بار تو زندگیم یادم رفت و دوبار نمک ریختم تو غذا.اولین قاشقی که خوردیم همه مون فهمیدیم خیلی شور شده و فعلا کاریش نمیشه کرد و جالب تر از همه عکس العمل بابام بود پدر چهل و خورده ای ساله من اول غر زد و بعدش قهر کرد رفت خوابید
برای مدتی فکر کردم میگن مردها بچن راست میگن
خیلی خنده دار بود قهر کردنش تازشم مادر خانومی بهش گفت پاشو قرصهات رو بخور میگف من که شام نخوردم قرض بخورم گشنمه:)))
خلاصه بابای منم دست کمی از یه بچه نداشت دیشب
دیشب قبل خواب برای خانوم کوچولو قصه میگفتم از اولش که گفت چرا کلاغه به خونش نمیرسه همیشه؟
بعدشم انقدر سوال پرسید که برق و خاموش کردم و گفتم الان بخواب فردا جواب ها تو میدم صبح کله سحر منو بیدار کرد که پاشو جواب سوال هامو بده -_-
بعدا نوشت: راستی هلو های باغمون رسیدن و یه نفر باید منو از یخچال جدا کنه خداییش خیلی خوشمزن:)
عمم هم یه نایلون پر گوجه گیلاسی برام فرستاده من عاشق این گوجه های ترشم
همسایه جدید اومده بود تو آپارتمان روبرویی.۳ تا کامیون بار بود و یه مینی بوس آدم.نگو بار عروس بوده:)))
انقد ذوق کردم براش:)))
البته عروس که بین اون همه ادم مشخص نبود:))
همیشه دیدن عروس ذوق داره برام
وای من خیلی استرس دارم:)))
ولی بی خودی هم میخندم:)))
زنده باد ایراهن:)))))
پ.ن: بازم دستشون درد نکنه فوق العادن:)))))
عجب بازی جذابی بود:))))
گل ِ گل نبود ولی:((((
ما هم مثلِ همه یِ آدم هایِ دیگر
یک روز رفتیـم....
اینکه کداممان رفت زیاد مهــم نیست
کمــی "مــن"
و شاید کمی "او"....
اما حالِ هم را بد نکردیم....
خب هـر رفتنی "درد" دارد..."خاطره" دارد....
ولی حرمتِ "عــشق" میانمان را نگـه داشتیم
و تویِ قلبمان
یک جایِ امن برایِ هَــم تا همیشـه....
از دست خودم ناراحتم
این که همیشه دانش آموز خوبی بودم ولی الان که وقت ثمر رسیدنش هست به هیچ جا نرسیدم..
از کنکور متنفرم..
ترجیح میدم یه رشته ی بدون کنکور میرفتم تا انقد زجر نمیکشیدم اونم دو سال...
از همه چیز این کنکور متنفرممممممم